علی ایزدی

علی ایزدی

علی ایزدی هستم.
دانشجوی مهندسی کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر

امیدوارم اینجا جایی برای تعامل بهتر با دنیای بیرون بشه.

مصاحبه با خودم

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۱۵ ق.ظ
بعد از این که شاهبن کلانتری پستی دقیقا با این عنوان نوشت منم تصمیم گرفتم یه مصاحبه‌ای با خودم ترتیب بدم.


-سلام. خودتونو معرفی میکنین ؟

چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.

- ما ار خبرگزاری "اون ور بوم" مزاحم میشیم. قصدمون هم تفتیش اطلاعاتی شماست.
چند سوالی این روزا مطرحه که دوست داریم اونا رو با شما در میون بذاریم.


- تو یه جمله رشتت و تو یه جمله دانشگاهت رو توصیف کن.

قبل این که بیام رشته کامپیوتر فکر میکردم بعدا به عنوان یه مهندس نرم افزار میرم تو یه شرکت ولی اونقدری فیلد متفاوت داره که تو میتونی به یکیشون علاقه مند باشی و از یکی دیگشون متنفر. سختی این رشته همینه که بتونی بفهمی تو واسه کدوم فیلد خوبی و میتونی توش ارزشمند باشی.
 
دانشگاه به طور کلی به نظرم چیز خاصی نیست صرفا مهم ترین چیزایی که به نظرم از دانشگاه میشه کسب کرد دوستای خوب و نتورک هایی هست که تو میتونی از طریق اونا دانش خودت رو گسترده کنی و ارتباطاتت رو.


- قصدت اینه که درست رو تا کجا ادامه بدی؟

شاید عجیب باشه ولی درس خوندن رو دوست دارم واسه همین وقتی اومدم دانشگاه مطابق اون چیزی که از اون به عنوان جایگاه اجتماعی یاد میشه هدفم این بود که خب ارشد هم بخونم و بعدش هم دکترا و اصلا به این که قراره ایران باشم یا اپلای کنم هم فکر نکرده بودم و بازم تحت تاثیر جو ساختن کشور میگفتم که نه اپلای نمیخوام بکنم(بماند که عده‌ای تحت تاثیر جو اپلای کردن قرار میگیرند که هیچ وقت هیچ کدوم از این دو تا خوب نیست).
یکم اومدم جلوتر و گفتم خب بذار خودم تصمیم بگیرم و نه جامعه و نه جو مسیرمو انتخاب کنن(ترم ۵). یه بررسی‌هایی کردم دیدم از نظر استقلال شخصیتی و تجربه‌های زندگیم و ریسک‌پذیری توانایی اپلای واسه ارشد رو ندارم.
 توی گام دوم به این رسیدم که خب حالا که تصمیم گرفتم ارشد اینجا بمونم اون و بعدش چجوری باشه.
 رسیدم به فرصت ارشد مستقیم. دیدم که برای ارشد مستقیم نیازه که وقت بیشتری بذارم و احتمالا مجبور میشم فقط درس بخونم یا اگه کار دیگه ای هم باشه فرصت کمی واسش باقی بمونه و ارشد مستقیم رو هم بازم مصداق تصمیم گیری جامعه و جو و جلوگیری از پیشرفت خودم دونستم.
 در نتیجه این تصمیم هدف گذاری کردم که اولا یه دانشگاه بهتر از امیرکبیر حالا یا تهران یا ترجیحا شریف برم. دوم این بود که حالا که نیاز خیلی چندانی به معدل خیلی بالا ندارم و فرصت بیشتری دارم چیکار کنم.
دو تا نتیجه داشت اول این که سعی کنم درسامو تا ته یاد بگیرم و ازشون لذت ببرم و  کاری غیر این اگه واسه نمره هم باید بکنم رو انجام ندم.
 نتیجه دوم این که کلی بررسی کردم و فیلد مورد علاقه‌ام رو انتخاب کردم و حالا از این ترم باید وقت بذارم روش و درسایی که به اون مرتبطه رو بردارم. و در نهایت از خودم یه آدم متمایز تو این فیلد بسازم (‌و تو پرانتز چون تا حالا چندین روش رو تست کردم نیاز دارم که با همکاری چند نفر دیگه متمایز بشیم. چون تنهایی انگیزه هیچ کاری پیدا نمیشه . در واقع یکی از کارهایی که باید بکنم پیدا کردن آدمه)‌.
مرحله بعد بررسی این بود که خب من گرایش ارشد و دانشگاهی که میخوام برم رو هدف‌گذاری کردم. حالا آیا اصلا دکترا بخونم یا اصلا بعدش اپلای بکنم یا نه؟
 هنوز به جواب کاملی نرسیدم ولی به این نتایج رسیدم.
اولا با توجه به وضعی دکترایی که در ایران هست که نه کار متناسب با صنعت انجام میشه نه حقوقی در قبال دکترا دریافت میشه و نه ارزش واقعی داره (‌ به جز ارزش اجتماعی که میشی دکتر ) در ایران دکترا نخواهم خواند. ( در ضمن تصمیمی هم واسه استاد دانشگاه شدن ندارم.) (‌ولی دوست دارم تدریس کنم)
اپلای کردن یا نکردنم بعد ارشد رو موکول میکنم به زمانی که دارم ارشد میخونم و اون هم بستگی داره یک فرصت‌های کاری که در ایران یا خارج دارم. اگه دانش بیشتر از ارشد برای فرصت های کاری مد نظرم نیاز بود احتمالا اپلای کنم.
در ضمن در این بین و در فاصله اتمام کارشناسی تا شروع ارشد و همچنین در حین ارشد قطعا کار خواهم کرد.

- غیر درس خوندن چه کار دیگه‌ای میکنی؟
هیچی.
اول جواب دادم هیچی تا ذهنتون نره به این سمت که الان میخوام ادعا بکنم که من اصلا درس نمیخونم و همش دنبال کارهای جانبی هستم و اینا.

خیلی دوست دارم کتاب بخونم. کتاب خوندن رو از ترم ۳ شروع کردم و یکسال چندین تا کتاب خوندم ولی بعدش دیدم مثل این که من فقط کتابا رو مثل روزنامه خوندم. با این که اکثرشون کتابای فلسفی بودن ولی تاثیری تو زندگیم احساس نکردم در واقع بهتره بگم که بهشون عمل نکردم. نتیجه این ناامیدی تقریبا مدتی کتاب خوندن رو کنار گذاشتم ولی الان قطعا میخوام برگردم به کتابام و این دفعه با دقت بیشتری بخونمشون. لابه‌لاش میخوام فیلم دیدن رو هم شروع کنم. اگه فیلم یا سریال خوبی هست الان پیشنهاد بدید. همینطور کتاب خوب. :)

دوم این که زیاد پیاده روی میکنم و طبق قولی از چندین نفر بیشتر تصمیمات زندگیم حین این پیاده روی ها گرفتم چون واقعا فکر آدم تو یه پیاده روی طولانی باز میشه.
 
سوم این که فوتبال میبینم و به لطف بچه ها این ترم که سالن گرفتن هفته ای یه بار هم میریم فوتسال.

با توجه به پیشنهادهایی امیرحسین سراغ وبلاگ‌ها میرم و بیشتر وبلاگ میخونم و امیدوارم شر شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام از سرم کنده بشه و کمتر تلگرام و توییتر برم چون تمرکز و تفکر رو ازم گرفته.

بازم هست دیگه بخوام توضیح بدم خسته میشین.

- بیشترین چیزی که از خوابگاه یاد گرفتی چی بوده؟

خوابگاه رو اعتراف میکنم که ترم یک و دو بهم سخت گذشت به دلایل مختلف. ولی الان از شرایط خوابگاه تا حدی خوبی راضیم. خوابگاه به نظرم بیشتر از این که بهم چیز یاد بده بیشتر بیشتر سبک زندگیم رو بدتر کرده. از این که همش سرم تو لپتاپه و تنبل تر شدم و این که اگه غذای سلف نباشه احتملا از کشنگی تلف بشم و این که اغلب اوقات تو اتاق آدمی هست که داره دوتا بازی میکنه و این که اکثرا اتاق کثیفه و این که خیلی بقیه همکاری نمیکنن تو بهبود شرایط اتاق راضی نیستم.
 ولی در کل مهم ترین چیزی که خوابگاه بهم داده پیدا کردن دوستای خوب بوده که به نظرم بیشترین تاثیر رو روم داشتن و خیلی جاها با حرفایی که زدن و با کمکایی که کردن باعث شدن بتونم مشکلی اگه داشتم حل کنم و تصمیمی که خواستم بگیرم رو درست انتخاب کنم.
 و در نهایت دوری از خونواده باعث شد که ارزش خونواده و پدر و مادرم رو بیشتر درک کنم. و خب احتمالا استقلالم هم یکم بیشتر شده گر چه فکر میکنم خیلی هم نه از اون چیزی که قبل دانشگاه اومدن فکر میکردم.


- چرا اینقدر کم حرفی؟

فکر نمیکردم این سوال رو ازم بپرسین و تا حد این حد بخواین تفتیش اطلاعاتی‌ام کنید ولی خب مجبورم جواب بدم.
خودم هم این مشکل رو دارم. نمیدونم شاید چون بلد نیستم احساساتم رو بیان کنم. دلیل بعدی‌اش رو اعتراف میکنم به خاطر اینه که تو جمع بودن و با جمع حرکت کردن رو دوست نداشتم و اشتباها ازش دوری میکردم و به خاطر همینه که شاید کمتر حرف میزنم.
خودم دوست ندارم اینجوری باشه. نمیدونم الان باید اسم خودم را باید بذارم یه آدمی که حال میکنه بره مثلا بره بشینه درس بخونه یا یه چیزی رو یاد بگیره ولی ترجیح نده بره مهمونی و تو یه جمع. ولی خب یه نیازه اجتماعیه که من باید یه روز برطرفش کنم و قطعا تلاش خواهم کرد که بیشتر حرف بزنم. امیدوارم این وبلاگ کمک کنه بهم تو این راه.
اینم از جواب این سوال که منو روبه‌رو کردین با مشکلی که دارم.


بزرگترین آرزوی زندگیت چیه؟

سوال خیلی کلیدیه. جواب این سوال رو به چند بخش تقسیم میکنم. آرزوهام از بچگی‌ام تا الان به ترتیب زمانی:

اولین آرزوییم که یادم میاد این بوده که اونقدری پولدار باشم که بتونم هر کجایی و هر وقت خواستم سفر کنم. احتمالا دوران دبستان

دومین آرزوم این بوده این که اونقدری درس بخونم که بتونم کار خوبی در آینده پیدا کنم که اونقدری پولدار بشم که بنونم هر کجایی و هر وقت خواستم با خونواده‌ام سفر کنم. احتمالا دوران دبیرستان

ولی الان آرزوم اینه که تا میتونم تاثیر گذار باشم. تاثیرگذار روی مردم همین شهر. یه حرکت یه جنبش یه تغییر توی زندگی مردم اگه بتونم ایجاد که مردم رو از زندگیشون راضی کنه حس میکنم به آرزوم رسیدم. آخرش هم ولی ول میکنم میرم سفر.

-هدف زندگیت چیه؟

خیلی به هدف زندگیم فکر کردم و احتمالا جوابی هم که بدم شاید خیلی کلیشه‌ای باشه.
ولی هدف از زندگیم رو درست زندگی کردن میدونم. دلیلی که خلق شدم این بوده که من یه جایی توی خونواده‌ای با یه سری استعدادهایی از روی اجبار به یه دلیلی متولد شدم. حالا بهتره بگردم بببینم این دلیل چی بوده. در واقع من چه فرقی با بقیه داشتم که من تو این شرایط خلق شدم. تو این مراحل شناخت میشه به نتایح جالبی رسید. این که ایمان بیاری که باید استعداد و توانایی هات رو به کار ببندی در جهت یه چیزی که موندگاریش بی نهایت باشه. مثلا این که یک نوع تفکر رو توسعه بدی احتمالا واسه همیشه میمونه. یا مثلا تلاش کنی رو عده ای بیشتری تاثیر بذاری. حالا این تفکر و این تاثیر گذاری باید در چه جهتی باشن به نظرم همون درست زندگی کردنه که به عنوان هدف ابتدای همین سوال بهش جواب دادم. درست زندگی کنیم یعنی چیزی که منو از دلیل خلق شدنم و بی نهایت بودنم دور میکنه دوری کنم. یعنی مادی نباشم. سعی کنم شاد باشم و بقیه هم شاد باشن. اگه هر کسی بدونه به چه دلیل خلق شده من اسمشو میذارم ایمان... . سعی کردم همیشه هدف کلیشه‌ای که هدف زندگی رسیدن به خداس رو با ایمان به بی نهایت درونم واسه خودم بیان کنم و هدف زندگی ام رو تلاش برای اون بیان کنم.


سوالات زیاد بود ولی گفتیم شاید بهتره الان دیگه خیلی همه زندگیتون رو رو نکنیم. بعدا دوباره میایم سراغتون.



  • علی ایزدی

نظرات  (۲)

  • مادر امیرحسین
  • سلام  شما جوان های این مملکت وامیدهای ماهستید  اهل فکر و نابغه امیدوارم فرد مفیدی برای جلمعه ما باشید
    نمیدونم هنوز به وبلاگت سر میزنی یا نه ولی من مینویسم شاید خوندی
    دوستی معنا نداره علاقه معنا نداره کاره مورد علاقه وجود نداره(قشنگ معلومه دوست دخترم ولم کرده)
    موفق باشی گوگولی من
    پاسخ:
    سلام. ممنون
    بیش از حد تنبلی کردم در آپدیت وبلاگم ایشالا از این به بعد بهتر بشه.

    احتمالا درست میگی. البته بگیم که دوستی واقعی وجود نداره... کسی ادعا بکنه علاقه‌ام کاره چرت میگه ... هیچ کسی هم بدون منفعت به چیزی علاقه نداره.
    البته همه اینا به نظرم تو زندگی وجود داره و همه یه سری دوست و دوستی دارند... یه سری علاقه‌مندی‌ها دارند... و یه کاری که احتمالا از روی ناچاری بهش علاقه‌مندن ولی خب همیناس که به زندگیشون معنا میده و نه احتمالا هدف زندگیشونه. معنی زندگی با همین چیزا توجیه میشه ولی خب هدف زندگی احتمالا این چیزا نیست.
    نمیدونم شایدم واقعا اگه دوست دختر هیچ آدمو ول نمیکرد دنیای بهتری داشتیم :)


    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی